بسم الله الرحمن الرحیم

شعر،لطیفه،داستانک....سرگرمی.........

بسم الله الرحمن الرحیم

شعر،لطیفه،داستانک....سرگرمی.........

3 )   طلبه جوان هر روز می‌رفت دبیرستانها درس انگلیسی می‌داد. پولش هم می‌شد مایه امرار معاش. می‌گفت اینطوری استقلالم بیشتره، نواقص حوزه رو بهتر می‌فهمم و با شجاعت بیشتری می‌تونم نقد کنم. بهشتی تا آخر هم با حقوق بازنشستگی آموزش و پرورش زندگی می‌کرد.

4) آلمان ، هامبورگ ، ایستگاه راه آهن ؛ موقع ظهر رسیده بود. نگاهی به قبله نما انداخت وهمانجا ایستاد به نماز خواندن. پلیس را خبر کردند که یک کسی آمده حرکات غیر طبیعی دارد. بردندش اداره پلیس. گفته بود : من مسلمانم ، نماز هم واجب دینی ماست. محکم گفته بود ، آزادش کردند....

 

5) بهش می گفتند : انحصار طلب ، دیکتاتور ، مرفه ، پولدار . دوستانش دوستانه گفته بودن چرا جواب نمی دی؟ تا کی سکوت ؟ می گفت : مگه نشنیدید که قرآن می گه ان الله یدافع عن الذین آمنوا . یعنی یه وظیفه برای منه که ایمان آوردنه ، یکی هم برای خدا که دفاع کردنه.دعا کن وظیفه خودمو خوب انجام بدم . اون کارش رو خوب بلده ...

 

6 )   از بهشتی پرسید؛ روحانی هم می‌تونه تو شورای شهر بره؟ گفت: روحانی همه جا می‌تونه بره به شرط اینکه علم اون رو داشته باشد نه اینکه تکیه‌اش به علوم حوزوی باشه.گفت: صرف روحانی بودن به فرد صلاحیت ورود به هر کاری رو نمی‌ده.

 

7) به یار دیرین که رسید انگار به بهشت رسیده باشد گفت : امشب نماز به امامت شما ! گفت : نماز من شکسته است ، مسافرم. با خنده گفت : ما که نماز مغربمان را شکسته نمی خوانیم .هر دو خندیدند. مغرب ، موسی صدر امام بود وعشاء بهشتی. آخر هم هردو به هم اقتداء کردند.شاید بهشتی منتظر باشد .شاید

 

8 ) می گفت هر چه از غرب به طرف کشورهای اسلامی نزدیکتر می شدیم بی نظمی وبلبشویی هم بیشتر می شد.می گفت ترسیدم بنای فکری بچه ها به هم بریزه توجیه شان کردم که اینها ربطی به اسلام نداره.اسلام یه چیزه ، رفتار ما یه چیز دیگه.

 

9 ) ساعت 7 با بهشتی قرار داشت. یک ربع به 7 رسید .خوشحال بود که زودتر هم رسیده. گفته بود ، به آقای بهشتی بگید فلانی اومده . طرف رفت وبرگشت. گفت : آقای بهشتی عذر خواهی کردند وگفتند یک ربع تا قرار مانده ، 7 در خدمت هستم.

 

10 ) وصیت کرده بود بعد از شهادت ، بهشتی برجنازه ام نماز بخواند. جنازه شهید رو برده بودند بهشت زهرا که بهشتی از راه رسید. گفت : دیشب گویی به من الهام شد که امروز اینجا بیایم. بهشتی بر مسافر بهشت نماز خواند.

 

11 )   صبح بود، یه اتوبوس آدم پیاده شدند جلوی خونه بهشتی. یه نگاهی و براندازی کردند و دوباره سوار شدند و رفتند. نگو دعوا شده بود، یکی گفته بود خونه بهشتی کاخه. یکی دیگه گفته بود هشت طبقه است. راننده بهشتی‌شناس بود. همه رو آورده بود دم خونه گفته بود حالا ببینید و قضاوت کنید.

 

12 ) مزار شهدا بود که مادر شهید آمد جلو گفت : پنج پسر ویک داماد دیگر دارم ؛ همه فدای امام. عصر بود که بهشتی داشت می گفت : به آمریکا بگویید چشم طمعت را از جمهوری اسلامی بکن. جامعه ای که مادران اینچنینی دارد برای شیطان جایی ندارد.

 

13 ) داشت تعریف می کرد هفت نفر رفته بودند مسافرت که بوسیله دو نفر غارت شدند.بعد که تعجب همه را دیدند ، گفتند : ما 7 تا بودیم «تنها» آنها دو تا بودند « همراه » . بهشتی می گفت : مواظب باشید ، می خواهند شما میلیونها باشید تنها تا با چند همراه غارت تون کنند.

 

14 ) روحانی با مردم ودر مردم زنده است وبدون آنها مرده. اینها را گفت وگفت : خدمت بی منت وگره گشایی ؛ اینهاست که مردم از روحانی می خواهند. می گفت : روحانی ومردم مثل ماهی وآبند. ماهی بدون آب می میرد.

 

15 ) تو جمع رو کرد به فرزند کوچک که « فرزندم نظرت درباره این ترجمه سوره حمد که انجام دادم چیه ؟ » خندیدند که آخه این بچه چی از ترجمه وتفسیر می فهمه ! گفت : اتفاقا نظرش برام مهمه. چون می خوام بدونم ترجمه من برای هم سن های اون هم به درد می خوره یا نه.

 

16 ) اومد وشروع کرد با حرارت از انقلاب ومشکلات گفتن.خیلی آتیشی بود ؛ از نامردیها وخیانت ها. بلند شد صورت داغ شده جوان رو بوسید وگفت : از این همه شور واحساس لذت می برم . برادر چه باک ! انقلاب نگرانی دارد ، خستگی دارد ، خطر دارد اما پس شما جوانها چه کاره اید ؟ هر دو بعد ها شهید شدند ، شاهچراغی جوان هم به بهشتی رسید.

 

17 ) دعوت شده بود برای سخنرانی . گفت : اول من رو بشناسید بعد دعوتم کنید. گفتند می شناسیم ! گفت : من روحانی هستم که نعلین نمی پوشم، تنها با افراد مذهبی در تماس نیستم بلکه با افراد به ظاهر غیر مذهبی هم سروکار دارم.اگر فردا دیدید عده ای بدون ریش وبا کراوات به خانه ومحل کارم می آیند تعجب نکنید. حالا خواستید می آیم.

 

18 ) رفته بود خوزستان ؛ جلسه تا ساعت یک نیمه شب طول کشیده بود. گفته بودند ؛ منزل ، هتل. خوابیده بود. همانجا در فرمانداری ، با عمامه زیر سر و روانداز عبا

 

19 ) خانم خونه رفته بود با ارث پدری خودش فرش خریده بود. رو کرده بود به خانم که شما آزادید ، این حق شماست ولی مرز زندگی من طلبگی است.طاقت ناراحتی بهشتی رو نداشت ، حتی یه لحظه ! خودش رفت فرش رو فروخت.

 

20 ) یک روز خانم ، یک روز بچه ها ، یک روز هم خودش ؛ کارهای خونه تقسیم شده بود ، هر روز باید یکی ظرفها رو می شست. می گفت زن وظیفه ای برای کار نداره . کار خونه زنانه و مردانه نداره.

 

21) لامپ خونه سوخت. رفتند از تعاونی دادگستری لامپ خریدند. بهشتی ناراحت شد. گفت من اینجا کار شخصی می کنم ، باید لامپ رو ازمغازه معمولی با قیمت خودش بخرید.لامپ روپس داد . لامپ خریدند از یک مغازه معمولی . با یک قیمت معمولی.

 

22) همه شون رو قانع کرده بود که مسئله فلسطین ، مساله اسلامه. همه از مخارجشون می زدند برای کمک به فلسطین.انجمن اسلامی اروپا و آمریکا شده بود پایگاه کمک به فلسطین.

 

23 ) همه جمع شده بودند برای جلسه. باهنر رو فرستاده بودند که بهشتی رو بیاره. اومده بود که آماده شید بریم؛ همه منتظر شمایند. بهشتی عذر خواسته بود. گفته بود جمعه متعلق به خانواده است، قرار است برویم گردش.اخم باهنر رو که دید گفت : بچه‌ها منتظرند ، سلام برسونید ، بگید فردا در خدمتم.

 

24 ) غذای زندانش نان وآب بود.به شوخی وتمسخر می گفتند : خوش مزه است ! گفت : اگه بیرون هم از اینا خورده باشی بله ، خوش مزه است.بعد ها شد رئیس دیوان عالی کشور ، اغلب روزها غذایش نان وماست بود.

 

25 ) گزارشات وتحقیقات ثابت کرده بودند که دو قاضی تخلف کرده اند . گفت باید علنی محاکمه بشند تا همه ببینند نظام اسلامی اهل تساهل با مسئول خاطی نیست. هر دو محاکمه شدند ؛ علنی.

 

26 ) چند تایی اومده بودند که ما تو بازار فلانی رو خوب می شناسیم. مناسب برای سامان دادن امور اقتصادی دولت وانقلاب. بهشتی گفت : اگه 500 هزار تومن خودتون رو بدید دستش ، مطمئنید خیانت نمی کند ؟ ساکت شده بودند. گفت : کار انقلاب ، کار 500 هزار تومن نیست که تا این حد هم به او اعتماد ندارید. مواظب بود بیش از توانایی واطمینان به کسی مسئولیت ندهد.

 

27 ) به قاضی دادگاه نامه زده بود که: «شنیدم وقتی به مأموریت می‌روی ساک خود را به همراهت می‌دهی. این نشانه تکبر است که حاضری دیگران را خفیف کنی.»

 

قاضی رو توبیخ کرده بود. حساس بود، مخصوصاً به رفتار قضات…

 

28 ) چراغ قرمز اول رو که رد کرد بهشتی خیلی تحمل کرد که چیزی نگه. دومین چراغ بود که دیگه صداش در اومد. گفت : اگه از این هم بگذری دیگه نمیشه پشت سرت نماز خوند.

 

تکرار گناه صغیره .... طرف با حالت حق به جانبی گفت : اینها قانون طاغوته باید سرپیچی کرد. بهشتی با ناراحتی دست گذاشت رو داشبورد ومحکم گفت : اینها قوانین انسانیه ، عین انسانیت ...

 

29 ) می گفت : 15 ساله که بودیم دسته جمعی امر به معروف ونهی از منکر می کردیم. اول یکی مان می گفت ، بعد دیگری ، بعد ... اثرش زیاد بود . می گفت : فهمیدیم همه چیز در جماعت است. ید الله مع الجماعه .

 

30 ) رو کرد به جوونای ایرانی ساکن آلمان وگفت : اگه جامعه نمونه اسلامی بسازید دیگه به تبلیغ اسلام نیازی ندارید.گفت : تلاش کنید این جامعه رو بسازید اونوقت همه سراغ شما می آند واین خودش بهترین تبلیغه ...

 

31 ) گفتند حالا که « مرگ بر شاه » همه‌گیر شده ؛ شعار جدید بدیم. « شاه زنازاده است، خمینی آزاده است ». آشفته شده‌بود. گفت : رضاخان ازدواج کرده، این شعار حرام است. از پلکان حرام که نمی‌شود به بام سعادت حلال رسید.

 

32) اصرار پشت اصرار که باید بیایید وجمع ما رو موعظه ونصیحت کنید. جلسه اول رفت وگفت : نماز را اول وقت بخوانید.یک سال که عمل کردند جلسه دوم رفت وگفت : برای خدا کارتان را خالص کنید. جلسه سومی تشکیل نشد ، چون خالص شد ورفت.

 

33 ) « مرگ بر بهشتی » !  اونقدر این شعار رو بلند جلوی دادگستری فریاد می زدند که بهشتی به راحتی می شنید. رو کرد به بهشتی که : چرا امام ساکته ؟ ای کاش که جواب این توهین ها رو می داد. بهشتی گفت : برادر ! قرار نیست در مشکلات از امام هزینه کنیم . ما سپر بلای اوییم ، نه او سپر ما

  • حسین کرمی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی